پیشکش به همه ی آنانی که خاک وطنمان را به نظر کیمیا کردند.
یادشان جاویدان
قاب عکس
تیتراژ
فید اوت با زوم بر زنجبر های یک تانک و صدای گوشخراش حرکت تانک .
کات
زوم بر تیغه های یک برف روب که کوهی از برف را جابجا می کند و عروسک شکسته ای را زیر برف ها مدفون می کند
طلوع تصویر
خانه سینا / روز / داخلی
سینا با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می شود، مادر اش غلطی در رخنخواب می زند و با اعتراض می گوید:
مادر
دیگه سر وصدا نکن ، می خوام بخوابم .
پسر از رختخواب بیرون می آید و پس از شستن صورت اش ، کتری را آب می کند و روی گاز می گذارد.لباس های مدرسه اش را به تن می کند و به آشپزخانه باز می گردد، وسایل صبحانه را از یخچال بیرون می آورد و روی میز می گذارد ، به طرف طاقچه اتاق می رود و عکس پدر اش را بر می دارد و به طرف میز صبحانه باز می گردد
روی صنلی پشت میز می نشیند و برای لحظه ای به عکس پدر اش خیره می شود و گهگاه به محلی که مادر اش خوابیده است
نگاه می کند.
دستی به دور قاب عکس می کشد و به آرامی می گوید:
سینا
امروز هم که نیومدی
از جایش بلند می شود و از گوشه اتاق، کیف مدرسه اش را بر می دارد و آن را هم بر روی میز میگذارد ، تکه ای نان بر می دارد و روی ان پنیر و کره می مالد و در حالیکه می خواهد در دهان اش بگذارد ، مثل اینکه یاد چیزی می افتد نان را رو بشقاب می گذارد و در حالیکه در کیف اش را باز می کند رو به عکس پدر اش می گوید:
سینا
میدونی بازم نمره دیکته ام بد شد ، دیروز حتی
مشق هامو ننوشته بودم.
البته نه تقصر منه و نه تقصیر مامانه ، آخه من و
مامان هر روز بعد از مدرسه می ریم سر کار .
دیگه هم من خسته میشم و هم مامان .
بعضی از دوستام می گن تو دیگه بر نمی گردی ،
تازه بابا بزرگ هم بعضی وقت ها می گه
؛؛ سینا تو نباید اینطوری منتظر بابات باشی ،
منم تا می خواد شروع کنه ، بلند می شم از اتاق
می رم بیرون .
آب کتری جوش می آید و او چایی را دم می کند و دوباره به پشت میز بر می گردد و از داخل کیف اش جعبه کوچکی را بیرون
می آورد و باز می کند و محتویات آن را روی میز می گذارد. زیر چشمی نگاهی به مادر اش می اندازدو یک تکه کاغذ بریده شده شبیه یک بلیط سینما را از روی میز بر می دارد و به عکس پدر اش نشان می دهد و می گوید :
سینا
یادته با هم رفتیم سینما ، چه فیلم قشنگی بود ،
چه شکلات و ساندویچی برام خریدی ،
یادته از سینما که بیرون اومدیم من داشتم گم
می شدم ،یهو دیدم تو نیستی ، بعدا دبدم یه گوشه
واسادی و به من که بغض کرده بودم تا گریه کنم ،
نکاه می کردی .
مادرسینا در رختخواب غلطی می زند و خواب آلوده می پرسد:
مادر
سینا ، مدرسه ات دیر نشه ، با کی حرف می زنی ؟
مادر دوباره به خواب می رود ، سینا نگاهی به او می اندازد وقتی می بیند او دوباره بخواب رفته است ، جواب اورا نمی دهد و از جایش بلند می شود و برای خود اش یک جایی می ریزد و به پشت میز بر می گردد و تکه نانی را که آماده کرده بود بر می دارد و لقمه ای از آنرا در دهان اش می گذارد و به دنبال چیزی در میان محتویات آن جعبه کوچک روی میز می گردد و دوباره دو عدد بلیط پاره شده را بر می دارد و به عکس پدر اش نشان می دهد می گوید:
سینا
اینا رو یادته ، اولین باری که با هم رفتیم مسابقه فوتبال ،
تازه اینا رو هم دارم !
دو عدد بلیط پاره شده اتوبوس را جلوی قاب می گیرد و ادامه می دهد.
سینا
به من پول دادی و گفتی ؛؛ برو ببینم می تونی دوتا بلیط بخری ؛؛
من گفتم آخه قدم نمی رسه .
تو گفتی ؛؛ بغل ات می کنم، پول و بده، بگو آقا دو تا بلیط
بلیط و که خریدم ، گفتی حالا خودت بده به راننده ، وقتی
دادم ، راننده گفت ،، حالا خودت پاره کن ببینم ؛؛
اینا همون بلیط هاست ، تازه این ..
دوباره نگاهی به مادر اش می اندازد و در همان حال مسواک و خود کاری را از روی میز بر می دارد و ادامه می دهد
سینا
اینا یادته ؟
مادر بدون اینکه او متوجه شود از جایش بلند می شود و می بیند او با قاب عکس روی میز صحبت می کند ، با عجله به طرف او می آید و قاب عکس را از روی میز برمی دارد و محکم به زمین می کوبد و با عصبانیت می گوید:
مادر
دیونه ام کردی با این دیونه باز هات ، بابا چقدر بگم
اون رفته و دیگه بر نمی گرده .
پسر به قاب عکس خورد شده نگاه می کند و در سکوت با گریه وسایل روی میز را فورا جمع می کند و داخل آن جعبه کوچک می گذارد و بلافاصله کتاب هایش رانیز جمع می کند.
برای لحظه ای به عکس پدر اش روی زمین اشاره می کند و می گوید:
سینا
اما خودش گفت ؛؛ برمی گرده ؛؛
مادر جارو خاک انداز را بر می دارد و در حالی که مشغول جارو کردن شیشه خورده های قاب است ،